36 روز گذشت...
سلام نفسی
تو این یک ماه و اندی که اینجا بودی انقدر سرمونو گرم کرده بودی که وقت نمیکردم بیام به وبلاگت سر بزنمو خاطره های شیرین این چند روزو بنویسم اما خوب مامان خوبت این زحمتو کشیده و این کارو انجام داده
اما میخوام بنویسم از امروز...
امروز عصر که رفتی...
خودشم با هواپیما رفتی.آخ جووون اولین پرواز علی آقا(مامانش زودی عکساشو بذاااار )
اما بگم از خونه،خونه که سوتو کور شده.خونه که با صدای خنده های تو و پشت سرش خنده های ما پر میشد.خونه که...
خدایا این فاصله هارو بردار
علی جونی ایشالا که زودی همو ببینیم.تو همین چند ساعت دلم برات خیلی تنگ شده.
دعا کن عزیزم،دعا کن هرچه زودتر این فاصله از بین بره...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی