علی کوچولوی ماعلی کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

تنها بهانه برای بودنم

خدایا شکرت

1392/12/1 10:59
نویسنده : مامان سارا
610 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر دلم میخواد واست بنویسم

چقدر دلم میخواد لحظه لحظه زندگی با تو رو ثبت کنم و برای همیشه به یاد داشته باشم

چقدر دلم میخواد عطر تنت رو همیشه احساس کنم

وای علی جانم ،عشقم ،عمرم، پسرم

چقدر من دوستت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو اوج بی حالی و افسردگی چشمای تو میشه شارژر مامان

آگه روزی هزار بارم بهت نگاه کنم هر هزار بار بهم یه لبخند شیرین تحویل میدی حتی اگه همون لحظه از خواب پاشده باشی و خواب آلو باشی ماشاالله انقدر خوش اخلاقی که اولین کارت خندیدن برای مامانه

و من عاشق اون چشما و اون لبخند شیرینم(حالا نگین چون چشماش شبیه خودمه دوسش دارم هاااااا)

اما انصافا چشمات خیلی شبیه خاله سحره. چند روزه پیش داشتم نگات میکردم یه لحظه خیال کردم خاله سحر داره نگام میکنه اما انگار کلی توپول شده.

علی جان نمیدونم اگه این روزها تو نبودی من چیکار میکردم.

هیچ کار خدا بی حکمت نیست. این روزها تو رو به من داد تا از این تنهایی وحشتناک نجاتم بدی

مدتی میشه که بابا یوسف خیلی سرش شلوغه و صبح زود میره و شب دیر وقت میاد و بعد هم از خستگی بی هوش میشه .برای همین ما همش تنهاییم و دو تایی باهم تنهاییمون رو پر میکنیم. پس اگه تو نبودی صد در صد من دق میکردم از این خلوت و سکوت و بی همزبونی

علی جانم وقتی نگات میکنم خدارو میبینم

عظمت و معجزه اش رو

یاد اون اولین عکسی که وقتی تو شکمم بودی ازت گرفتن میفتم و اینکه چی بودی و چی شدی؟

یاد اون اولین روزی که گرفتمت بغلم تا بیارمت خونه و تو چقدر کوچیک بودی و ضعیف

یاد اون دستای کوچیک و بی جونت میفتم که فقط پوست بود و استخون و کلی جای آمپول و سرم و کبودی

و خیلی چیزا هست که وقتی یادش میفتم میگم الله اکبر ....

خدایا شکرت   صد هزار بار شکرت

به سرعت باد 6 ماه گذشت و چشم روی هم بزاریم واسه خودت مردی میشی انشاالله

خدا جونم به حق مولام علی (ع) پسرم علی رو در پناه خودت حفظ کن و کمک کن مردی شایسته و مومن و موفق و خوشبخت باشه

اگه امروز جونی واسم موند و شما هم همکاری کردی چند تا هم عکس میزارم انشاالله

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحان جیگر
1 اسفند 92 12:26
سلام سارا جون.خوبی عزیزم؟ کاملا این روزهای تنهاییت رو درک می کنم.اون وقتا که ریحانه همسن علی جون بود تو همین تنهایی ها میذاشتمش تو کالاسکه و می رفتم تو کوچه پس کوچه هامون قدم میزدم,بدون اینکه جایی رو برای رفتن داشته باشم. ولی حالا دیگه حسابی پوست کلفت شدم ,گاهی. شبها هم تنها میخوابیم
مامان سارا
پاسخ
آره ما هم میریم کالسکه سواری کاملا بی هدف
مامان ریحان جیگر
1 اسفند 92 12:28
ولی حالا هر روز هم تنها نمون ,یه روزایی هم که می تونی پاشو برو خونه مامان اینا.خوشحال میشن.فقط حیف که من هم دورم,نمیشه همدیگه رو ببینیم
مامان سارا
پاسخ
حالا این ورا اومدی خبر بده
سمیرا
3 اسفند 92 23:23
إن شاءالله خدا این فرشته ی نازت حفظ کنه وروزای خوبی رو باهم سپری کنید ساراجونم ماشاءالله لا قوة الا بالله العلی العظیم...
مامان سارا
پاسخ
انشاالله خدا قسمت شماهم بکنه عزیزم
مامان نفس طلایی
6 اسفند 92 14:59
عزیزم خدا رو شکر که علی هست ... خدا بهتون ببخشه