علی کوچولوی ماعلی کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

تنها بهانه برای بودنم

روز اومدن عشقم علی(1)

1392/9/13 13:16
نویسنده : مامان سارا
536 بازدید
اشتراک گذاری

(پسرکم خاطره اون روز و شب شیرین رو برات مینویسم تا برای خودم یادگاری و برای شما یاد آوری بمونه

یادآوریه روزهای سخت یه مادر)

هر چقدر فکر میکنم نمیدونم  چطوری  ماجرای تولد علی کوچولو رو تعریف کنم.از هرجایی که می خوام شروع کنم میبینم نمیشه و باید به عقب برگردم و از روزهای قبل هم نکته هایی رو بنویسم

دکترم بر اساس قانون بارداری سن پسرم و تاریخ تولدش رو 9 مهر معین کرده بود یعنی 9 مهر پایان چهل هفته بود. امادکتر سونو گرافی بر اساس اندازه ها و تصاویر دیده شده تاریخ زایمانم را 28 شهریور میگفت.خودم هم احساس میکردم تا آخر شهریور حتما پسرم به دنیا خواهد آمد.

خانواده ام تقریبا از 4 ماهگی نگذاشتند که تنها بمانم. یا من تبریز بودم و یا آنها در خانه ما. تمام ماه رمضان خواهرم سحر در کنارم بود. بعد از آن هم مامان و بابا هم آمدند و درست تا 3 روز قبل از غافلگیری  ما و روز زایمان  پیشم بودند.بیچاره مامانم به خیال اینکه  هنوز یک ماه به روز موعود باقی مانده  تصمیم گرفت که به خانه برود و کارهای ناتمامش را تمام کند و با آمادگی کامل برگردد.برای همین در روز پنج شنبه  31 مرداد حرکت کردند و از راه شمال به سمت تبریز رفتند.

راستی ماجرای انتخاب بیمارستان رو یادم رفت بگم.ماجرا از این قرار بود که بیمارستان هایی که  دکتر اخوان  (دکتر خودم) در اونها عمل میکرد خاتم الانبیا و پاسارگارد بود. من هم چون خصیص بازیم گرفته بود و نمیخواستم 4 میلیون تقدیم بیمارستان کنم  تصمیم گرفتم برای عمل برم به یه بیمارستان نیمه خصوصی و پول کمتری بدهم.غافل از اینکه بیشتر از اینها باید بدهیم

یکی دو هفته ای بود که بد جور درد داشتم. دردهایی مثل درد پری که از کمر میگرفت و در پاهایم پخش میشد.خیلی بد بود.به هرکس هم که میگفتم میگفت اشکال نداره ماه آخر همینجوری میشه و اینها دردهای کاذب هستن.شبها هم تنگی نفس بدی میگرفتم وخفگی شدیدی می آمد سراغم. چند روزی هم بود که علی کم تکان میخورد. دلم خیلی شور میزد.منتظر شنبه بودم که برم سونو گرافی واز حال پسرم با خبر شوم.یکشنبه هم که وقت دکتر داشتم. قرار بود صبح برم مطب پیش دکتر خودم بعد هم از آنجا به بیمارستان مصطفی خمینی  پیش دکتری که قرار بود آنجا عملم کند برویم.

شنبه رفتیم برای سونو گرافی. خیلی شلوغ بود و ساعتها معطل شدیم. چند بار از دکتر پرسیدم اگر بند ناف بچه  پیچیده باشد اینجا معلوم میشود ودکتر هم گفت بله.

من هم با خیال آسوده به خانه برگشتم. فردا یعنی یکشنبه رفتیم برای ویزبت دکتر اخوان. از شانس بدم دکتر هم خیلی دیر کرد.من هم از شدت درد به خودم میپیچیدم اما به خیال اینکه درد کاذب است به روی خودم نمی آوردم.بعد از صحبت با دکتر به بیمارستان رفتیم.ساعت نزدیک 4 بود و ناهار هم نخورده بودم .به دکتر بیمارستان (دکتر آقابیگی )گفتم که احساس میکنم بچه زیاد تکان نمیخورد.

دکتر هم گفت برو به اتاق زایمان تا از جنین نوار قلب بگیرند....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سمیرا
13 آذر 92 16:42
خدا حفظش کنه این گل پسر ناز و جیگروعسل و خوشگل و... ماشاءالله لا قوة الا بالله العلی العظیم
مامان نفس طلایی
14 آذر 92 2:19
سلام ... بقیه اش چی شد
میترا
16 آذر 92 0:07
خانمی زود باش ما منتظرهستیم