بالاخره
سلام نفس خاله
الان که دارم واست مینویسم تقریبا یه ماهی هست که تو اومدی تبریز و پیش ما بودی ولی بالاخره رسید اونی که ازش میترسیدم.فردا تو و مامان سارا به همراه بابایی و مامانی عازم تهران هستین و من میمونم با دلتنگی دوری از تو.خیلی بهت عادت کردم و جدا شدن خیلی سخته ولی خوب چاره ای نیست و زود یا دیر باید میرفتی خونه ی خودتون تا شیطونیاتو شروع کنی.
ماشالا از دیروز تا الان انقدر شیرین شدییییییییییی که نگووووووووووو.فقط میخوام یه لقمه ی چپت کنم
اما اشکالی نداره.هرجوری هست بالاخره میام پیشت و تو هم باز میای اینجا و انقدر شیطونی خواهی کرد که حد نداشته باشه
دوست دارم خیلیییییییییییی زیااااد یکی یدونه ی خالهههههههه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی